دوباره باران های بی کینه آمدند . باران که می آید یعنی نشستن جایز نیست.
باید رفت ، اتفاق ناگهان می افتد .
دوستی را گم کرده ام . انگار راه های رسیدن را مسدود کرده اند . چه رسد به
راه های با هم بودن را .
امسال نزدیک 280 دانشجو دارم . مهربانی پیام داده بود نسبت به دوستان
دانشجو کمی با اغماض حرف زده ام .به دیده منت . صبر ، کار این روزهای
من و بسیاری دیگر است .
می خواهم حرف دل بزنم .راست اش دلم جایی گیر کرده است . البته !
نه گلویم . داستان این دو تعریف بسیار متفاوت است . اما طبق روایت
همیشه ، فاصله بسیار ، دیدار هیچ ، تنها دلخوش به نسیم تا شاید بوی
جوی مولیان به مشام برسد .
گاهی فکر می کنم ، حتی دعا برای دیدن هم بسیار صبر و طی طریق می خواهد
چه رسد به استکان چایی مشترک .