این روزها کسی از پشت سرم مرا صدا می زند و کسی نیست ، شاید در آغاز سقوطی دیگر در دنیایی دیگر هستم نمی دانم ،
سیگار گیراندم ، او هم گیراند و گفت : انگار همین دیروز بود ، در زد ، من خونه بابام رفته بودم رشت ، درو باز کردم دیدم
شاملو پشت در وایساده . . .
سیگارمان به ته رسیده بود آهی کشید و گفت : مرتضی کیوان رو تو کافه نادری دیدم . . . تازه کتابِ .. .
..
مدام بالا و پایین ام می کنم ، می پرم وسط حرف های دلِ هامون ، گریه می کرد و می گفت : حقیقت داره .. حقیقت داره !!
آره الاغ حقیقت داره ... مهشید با عظیمی رابطه افلاطونی داره .. طلاقش بده . ...
..
متوهم شده ام ، انصاف بگویید چیزی زده اید آقا ؟؟ آره زدم ، اما بدجور .. خوردم ، بدترین اتفاق دنیاست نبودن ، نه می توانی ببینی ،
نه حرفی ، نه عذر خواهی ، نه کاری که عذرخواهی کند ، نه ناگهان سبز شدن جلوی چشاش ... نمی شود .. .. آخ .. داد ..
بیداد .. دل ام می خواهد .
دلخوشی از این هم کمتر ؟ که بخواهی بگویی بی خیال همه چیز این جماعت ، همین که نفس می کشد کافی ست ، می خندد ، می رود ،
میِ آید ، کافی ست عاشق می شود؛ خدا را چه دیدی ، سال ها گذشت و ناگهان آمد ! !
..
اما .. نیست .. دیگه نیست ،، نفس هم نمی کشد .. از دور هم نمی آید ،، اصلاً کسی را هم نمی بیند .. آخ .. بی معرفت خدا، به تو سپردمش !!
گفتم : سپردم ات به خدا تا بعد .
خدا .. خدایی نیست که دیگر .. پس اش نمی دهی . جواب شعر و گل و مهربانی و زبیایی و باران و دریا و دریا و دریا و جاده چاه زنخدانش را ..
جواب مرا ؟ چه می خواهی بدهی ..
..
/. مانده تنها
خاطره های بارانیِ ، با تو
و این خیابان ؛
که دل اش نمی آید
بی تو
تمام شود .
شعر رشت . اولین تابستان بی تو . مرداد . 92