این شعر حاصل یک دل سیر نگاه کردن به آدم هایی است که دوست شان دارم و آنها در دنیایی دیگر ، در کنار من ، می روند ، می آیند ؛ کجا ؟ نمی دانم . . .
/. تق تقِ سنگ ها ، دیداری را تازه نمی کند
پنج شنبه شب هایِ همخوابگی ؛
تا کَلِّه یِ ظهرِ بی حوصلگیِ جمعه یِ این آدم ها .
همان بهتر که آرام از کنار ما عبور کنی و برایِ دلتنگی هایِ مضحک ، لبخند زده باشی .
--
دل ام گواه می دهد
یک روز ؛ یک جمعه ؛ از راه می رسد
و بامداد ،
در انتظارِ برآمدن ات ، از پشتِ کوه هایِ پر برف ، به آسمان ؛ لبخند خواهد زد .
بی آنکه ؛
شمشیری از نیام بیرون بیاید
و آدم ها ، از ترسِ از غروب هایِ سرخ رنگِ جمعه ؛
دوباره دلتنگ شوند .
رشت . چهارشنبه . 1392.7.11 . بامداد