نیمی از سنگ ها، صخره ها، کوهستان را
گذاشته ام
با دره ها یش، پیاله های شیر
به خاطر پسرم
نیم دگر کوهستان، وقف باران است .
دریای آبی وآرام را
با فانوس روشن دریایی
می بخشم به همسرم.
شب ها ی دریا را
بی آرام، بی آبی
با دلشوره ی فانوس دریایی
به دوستان دور دوران سربازی
که حالا پیر شده اند .
رودخانه که می گذرد زیر پل
مال تو
دختر پوست کشیده ی من بر استخوان بلور
که آب
پیراهنت شود تمام تابستان
هر مزرعه ودرخت
کشتزار وعلف را
به کویر بدهید شش دانگ
به دانه های شن، زیرآفتاب
از صدای سه تار من
سبز سبز پاره های موسیقی
که ریخته ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام
روی رف
یک سهم به مثنوی مولانا
دو سهم به نی بدهید
ومی بخشم به پرندگان
رنگ ها، کاشی ها، گنبد ها
به یوزپلنگانی که با من دویده اند
غاروقندیل های آهک و تنهایی
وبوی باغچه را
به فصل هایی که می آیند
بعداز من...
چقدر شمع روشن کردیم ... چقدر سرخی افق طلایی رنگ را در شیخ زاهد کنار آرامگاه بیژن به شعر نشستیم .. . چقدر عاشق شدیم ... یادش بخیر پروانه چقدر زن مهربانی بود .. . بعضی وقت های عشق هم چیز خوبی ست .