خستگی و کوفتگی این روزها دارد بیداد می کند . اوضاع انگار همه جا خوب نیست . اما امید فردایی بهتر ؛
زندگی بهتر مثل عروسک های پشت شیشه خودنمایی می کند . توی خیابان خوب که نگاه کنی آدمها را
می بینی که با نگاهی چنان دل و دین می بازند که انگار زمان مجنون صفتان بی شمار شده است .
افسوس که همخوابگی های مکرر کرم های لولیده بر بوسه های جرم گرفته نمی گذارد عشق را بی واسطه
بوسه دهی یادش بخیر دلمان به بودن و نوشتن بامدادی امیدی .. . خوش بود که کفاف نداد و نشد کافه نادری
را در کنار خسرو و شبانه های شعر و موسیقی تجربه کنیم .
زندگی همین است ، فردا که برخاستی آسمان خدا پرتر می شود و زمینش تهی تر و دلت برای یک شعر تازه
ازبامداد لک می زند .